داستان اولین پیاده روی اربعین من- بخش دوم

۱۴ مهر ۹۸ | #مذهبی | #اربعین | #خاطره

قسمت اول را اینجا نوشتم

امید هنوز هم در آتش سفر اربعین می‌سوزد و همه فکر و ذکرش شده رفتن یا نرفتن.

می گوید سر دوراهی قرار گرفته. خانواده اش راضی نیست. او قبلاً دو بار رفته و می‌گوید هربار با چالش و ناراحتی خانه را ترک کرده ام.

امسال را مردد است. من که به او گفتم امسال نرو. دل خانواده را به دست بیارو و سال بعد برو.

به او می‌گویم: تو دوبار رفتی و ارادت خود را نشان دادی. امسال نرو. به جایش کسی را بفرست (هنوز به او نگفته ام که او مرا فرستاده) اما او هنوز دودل است. گفتم الان بهترین موقعیت است که نوشته چند روز قبلم را برایش بفرستم. مخصوصاً که برگ تردد اربعینم صادر شده (شک داشتم، گفتم شاید نروم و ضایع شوم!).

با خودم گفتم باید نوشته را برایش بفرستم. باید بخواند و بداند. باید بهش بگویم که او امسال مرا به اربعین فرستاده. هم حالش خوب شود و هم در خوشحالی من شریک شود.

نوشته را برای امید فرستادم. من پشت کامپیوتر خودم بودم و امید در اتقاق خودش. برایش واتساپ کردم.

خواند و جوابش فقط این بود:

راستش، فقط این نبود. اشک امید درآمده بود.
رفتم توی اتاق و بغلش کردم.

نمی دانم اشکش به خاطر روضه علی اصغر بود یا به خاطر حال و هوای اربعینی اش یا به خاطر خوشحالی‌اش از اینکه او امسال مرا به جای خودش فرستاده.

پانوشت ۱:  هدف دیگرم از فرستادن این نوشته برای امید این بود که اگر تحت تاثیرش قرار داد، بهش راه حلی بدهم: نوشتن برای همسر. دوست دارم امید بتواند با نوشتن نامه ای برای همسرش حرف دلش را راحتر تر برای او بزند. و ارتباطشان بهتر شود. تا امید را بیشتر درک کند. حس کردم ایمد در خانه احساس تنهایی می مند. چون همزبانی ندارد. حرف زدن سخت است. نوشتن آسنانتر است. مخصوصاً برای درونگراهایی مثل من و امید.

پانوشت ۲:  امروز یک تاییدیه دیگر گرفتم. وقتی امید برایم نوشتم «تش به قلمت» و اشکش هم درآمده بود. فهمیدم که قلم خوبی دارم. یک بار مجید تعریف کرد، بار بعد دکتر مرادی گفت «قلم خوبی داری. بنویس» چند روز قبل توانایی نوشت (درود بر تو با این قدرت نوشتن…معرکه ای…)
 و حالا امید گفته تش به قلمت…