مغز را در یک تشبه ساده می توان یک وسیله الکترونیکی کم توان فرض کرد. کم توان نه به معنی ضعیف، بلکه به همان معنی توان و انرژی الکتریکی
مغز در بالاترین حد خود به اندازه یک لامپ ۴۰ واتی انرژی مصرف می کند. مغز از نظر فیزیکی هم کوچک است. از شکم کوچکتر. از بسیاری از هندوانه های یک میوه فروشی هم کوچکتر.
همین کوچکی و کم توانی باعث اشتباهات و خطاهای زیادی درتصمیمات روزمره می شود. چیزی که به اسم خطای ذهنی یا خطای شناختی می شناسیم.
البته ما با هم همین وسیله تقریباً کل زندگی مان را پیش می بریم. پس دارد کار می کند. اما با خطا /// البته مغز ما یادگیرنده است. همان طور که کامپیوترهای امروزی مجهز به هوش مصنوعی یاد می گیرند. اما می دانیم که تعلیم مغز و تربیت آن کاری سخت است.
قرن ها است که مغزهایی در پی پیدا کردن موثرترین روش های تعلیم مغز هستند. پبشرفت هایی هم داشتند. اما هنوز مانده.
در واقع مغز از هر فرصتی برای کار نکردن و انرژی مصرف نکردن استفاده می کند. این خصلت تنبلی باعث شده مغز در میانبر زدن استاد شود. مثلاً به محض دیدن یک آدم خوش تیپ و خوش لباس، بلافاصله حکم می کند که او باهوش و با ادب هم هست. و وقتی کسی را شبیه خودش می بیند بی هیچ دلیل دیگری خیلی زود به او اعتماد می کند. ضمناً از ریسمان سیاه و سفید هم می ترسد.
اینها نمونه هایی بود از خطای شناختی جناب مغز.
اما همه اینها در برابر این یکی که می خواهم بگویم هیچ است: خطای مدل سازی.
مغزهای کوچک ما، تنها راه شناساندن این جهان بزرگ به ما هستند. جهانی پر از کوه و دریا، شهر و روستا، و آدمها و موشها.
برای درک این جهان بزرگ، گوش ها و چشم ها می شنوند و می بینند، اما این مغز است که تعیین می کند چی بشنود و چی ببیند. به راحتی دیده ها را ندیده و نشنیده ها را شنیده فرض می کند. و بر اساس همین فرضیات به سایر اعضا از جمله خودش دستور می دهد که این کار با بکن و آن کار را نه.
مغز قرار است هرچه را طول حیات مان در این دنیای بزرگ که میبینیم و میشنویم و حس میکنیم، همانند پدری مهربان یکی یکی به ما – این فرزند کنجکاو و پرسشگر- یاد بدهد. غافل از اینکه این پدر هرچه را خودش دیده نمیتواند عیناً و کاملاً به خاطر بیاورد، پس هرچه را یادش بود و هرطور که خواست تعریف میکند.
ادامه دارد…
آخرین دیدگاهها