روزی که مدرسه به اجبار طیبه را به رشته ریاضی فرستاد خوب به خاطر دارم. از شدت عصبانیت داشتم گُر میگرفتم.
درسش خوب بود. شاگرد دوم کلاسشان. و برای همین، سیستم زیبای آموزش و پرورشمان به جای او تشخیص دادند که او باید برود رشته ریاضی. یک انتخاب رشته اجباری!
می دانستم طیبه علاقه ای به سروکله زدن با فرمولهای ریاضی ندارد. او را از بچگی با نقاشیهای عجیب و غریبش میشناختیم. هیچ وقت ندیدم درباره یک فناوری جدید یا یک دستگاه الکترونیک یا فرمولهای فیزیک با علاقه حرف بزند.
او برای این رشته ساخته نشده بود. و من میدانستم که این راه به ناکجا میرود. (چون خودم هم قبلاً این اشتباه را کرده بودم)
آن روزی را که خبر دادند طیبه رفته رشته ریاضی خوب به خاطر دارم. سر مادرش داد کشیدم که بروید اعتراض کنید و حتی شده تا آموزش و پرورش هم بروید. اما ظاهراً مدیر فرزانه مدرسه، به نقل از مدیران فرزانهتر از خودش که این قانون را نوشتهاند، گفته یا باید برود رشته ریاضی یا ثبت نامش نمیکنیم. میگفت ما برای هر رشته یک ظرفیت مشخص داریم.
بگذریم، عقدهام را سر آموزش و پرورش خالی کردم. برویم سراغ طیبه.
او دیگر وقتی برای غصه خوردن و فحش دادن به این و آن ندارد.
البته خودش هم بی تقصیر نبوده.
چون روزی که داشت برای کنکور آماده میشد، همان اشتباهی را کرد که مدیران مدرسهاش مرتکب شده بودند. او میتوانست برای تجربی یا انسانی کنکور بدهد. اما نکرد. شاید از عواقبش میترسید (در حالی که عاقبت ریاضی خواندن خیلی نگرانکنندهتر بود). و شاید هم تنبلی کرد (اینکه همکلاسیهایش جبر و احتمال میخوانند و او باید زیست بخواند، نیاز به انگیزهای قوی داشت و او آن را نداشت).
طیبه دبیرستان را با رشته ریاضی گذراند. در کنکور ریاضی شرکت کرد. دوبار. سال دوم در یک دانشگاه خوب قبول شد. در چه رشتهای؟ بله، ریاضی.
خودم برایش انتخاب رشته کردم. البته این بار هم انتخاب نبود. چون رشتههای کاربردی را قبول نشده بود و به ناچار به عنوان آخرین گزینه قبولی در دانشگاه روزانه، باز هم ریاضی به قرعهاش افتاد.
بگذریم. وقت این حرفها نیست. باید به طیبه کمک کنم. شاید این حرفها برایش حکم سرزنش داشته باشد؛ چیزی که در شرایط تصمیمگیری اصلاً به او کمکی نمیکند.
او باید تصمیم مهمی بگیرد.
توی کتابهای تصمیمگیری نوشته که تصمیمگیری چهار مرحله دارد:
توضیح مساله و مشکل، تولید تعدادی راهحل، مقایسه راهحلها و انتخاب یکی از آنها.
بگذارید ببینیم مساله طیبه دقیقا چیست:
طیبه یک سال را پشت کنکور بوده.
یک سال را هم در دانشگاه پشت سرگذاشته. (با نمراتی ضعیف) میگوید درسها برایش نامفهوماند. مجازی شدن کلاسها هم که سوغات کروناست، کار را سختتر کرده.
حالا در میانه سال دوم دانشگاه است. همچنان با درسهای گنگ سروکله میزند و همچنان درسها را نمیفهمد.
اما مشکل فقط مغز طیبه نیست؛ چیزی که قرار است با آن مسائل ریاضی را حل کند.
مشکل دلش هم هست. او دلش ریاضی را نمیخواهد. دوستش ندارد. چون نه انتخابش بوده، نه آن را میفهمد و نه از آن لذت میبرد.
و چیزی که آن را نفهمی و ازش لذت نبری، چطور میتواند شغل و آینده تو را بسازد؟!
راستی، یادم رفت بگویم که طیبه عاشق نویسندگی است. یکی دو سال است که برای خودش داستان هم مینویسد.
این مساله طیبه بود.
حالا ببینیم چه راهحلهایی پیش روی او قرار دارد.
راهحلهایی که به ذهنمان رسیده اینهاست:
- طیبه به همین رشته ریاضی ادامه بدهد. با هر زحمتی که هست لیسانسش را بگیرد. تا بعد ببینیم چه می شود. آزمونی، استخدامی، چیزی.
- انصراف بدهد. سال بعد پشت کنکور بماند (چون یک سال از کنکور محروم می شود). اما این بار در رشتهای که توانایی دارد و دوست دارد، کنکور بدهد
- کلاً قید درس خواندن در دانشگاه را بزند و برود دنبال علاقه اصلیاش که نویسندگی است.
تا اینجا طبق دستورالعمل توی کتابها، دو مرحله تصمیمگیری را انجام دادیم: تعریف مساله و مشخص کردن تعدادی راهحل.
حالا مثل یک بچه خوب میرویم سراغ مرحله سوم: مقایسه راهحلها.
برای این کار یک روش ساده وجود دارد: امتیاز دادن به راهحلها.
به این صورت که معیارهای مهم را مینویسم. بعد جدولی درست میکنیم و به هر راهحل امتیاز میدهیم. از ۱ تا ۱۰.
۱ یعنی افتضاح و ۱۰ یعنی عالی.
میبینی! اینجا هم پای ریاضی درمیان است 🙂
شروع کنیم.
معیار انتخاب__ ادامه دادن___ رشته دیگر__علاقهخودم
آینده شغلی ۴ ۹ ۵
علاقه ۱ ۶ ۵
آسان بودن ۲ ۷ ۹
———————————————————————
جمع ۷ ۲۲ ۱۹
خب، حالا میرویم سراغ مرحله آخر. جایی که باید تکلییف طیبه مشخص شود.
اگر به اعداد بالا نگاه کنیم، متوجه دو نکته جالب میشویم:
۱- محاسبات ریاضی به ما میگوید که طیبه نباید به رشته ریاضی ادامه بدهد.
۲- همین محاسبات هم میگویند که خواندن یک رشته دانشگاهی دیگر از اول و رفتن به دنبال مهارت نویسندگی (خارج از دانشگاه) امتیاز یکسانی دارند.
ظاهراً طیبه باید بین گزینه دوم و سوم یکی را انتخاب کند. یعنی یا از اول یک رشته دلخواه را در دانشگاه بخواند. یا اینکه قد دانشگاه را بزند و برود دنبال نویسندگی.
اما یک راهحل جالب دیگر اینجا چشمک میزند:
اگر این دو راهحل که امتیازی نزدیک دارند را کنار هم بگذاریم، چه میشود؟
خواندن رشته نویسندگی در دانشگاه.
اینطور، هم فال است و هم تماشا. با این تصمیم، طیبه هم دانشگاه می رود از زیر بار حرف مردم شانه خالی میکند. و هم رشتهای را میخواند که دوست دارد.
برای اینکه رشته نویسندگی را بخواند هم دو راه دارد:
میتواند کنکور هنر شرکت کند و در رشتههایی مثل فیلمنامه نویسی درس بخواند.
یا اینکه در کنکور انسانی شرکت کند و برای رشته ادبیات فارسی بخواند.
آیا این تصمیم، راحت الحلقوم است؟
نه. از قضا سختیهای زیادی دارد:
- طیبه حرف مردم و خانواده را باید تحمل کند. اینکه چرا دو سال از عمرش را بینتیجه رها کرده!
طیبه باید با این موضوع کنار بیاید. باید به دیگران حق بدهد که او را سرزنش کنند. اما این فقط تا روزی است که تلاشهایش به بار بنشیند. مثلاً روزی که نوشتههای طیبه برایش شهرت و درآمد و رضایت بیاورد. آن روز نزدیک نیست. دور هم نیست. به زحمتش میارزد. نمیارزد؟
- ترس از اینکه نکند در این رشته هم موفق نشوم، قطعاً همراه طیبه خواهد بود.
او باید این ترس را بپذیرد. چون این تصمیم، تصمیمی است که هم با علاقه اش جور است و هم با مشورت دیگران گرفته. بنابراین ارزش تحمل ترس و نگرانی را دارد. هر چه باشد بهتر از سروکله زدن با فرمولهای مزخرف ریاضی نیست؟!
- ممکن است تصور طیبه از درس خواندن در رشته موردعلاقهاش (نویسندگی یا ادبیات) این باشد که بعد از چهارسال از او یک نویسنده درخشان بسازند. اما طیبه از حالا باید بداند که از این خبرها نیست. دانشگاه شاید او را با یک سری کتاب و نویسنده و استاد آشنا کند، اما او را نویسنده نمیکند. البته این نباید برای طیبه بهانهای باشد برای موفق نشدن. چرا؟ چون اینترنت هست. چه دانشگاهی بهتر از اینترنت و یوتیوب و فیدیبو. جایی که میلیونها ساعت کلاس آموزشی و هزاران کتاب خوب و صدها دوست دانا و دهها استاد درجه یک در دسترس ماست.
۲۹ آبان ۱۳۹۹
آخرین دیدگاهها