ایده (فکر نوشت)

در جستجوی استعاره ای برای استعاره!

دوستم اعتقاد دارد دنیای کسب و کار، صحنه جنگ است. نزنی، می‌خورند. نبری، می‌برند.

اما آن یکی آن را مثل سفره می بیند. سفره ای که هرکسی پهن می کند تا هم خودش سیر بخورد و هم دیگرانی را مهمان کند.

دیگری کار را خود زندگی می داند. تا می توانی باید خوش باشی و سخت نگیری.

جنگ، سفره، زندگی. اینها نگاه این سه نفر به کسب و کار هستند.

به اینها می گویند استعاره. یعنی دیدن یک چیز جدید به صورت یک چیز آشنا. تا آن چیز جدید برایمان قابل فهم تر باشد. استعاره کمک می کند هرکدام از این سه نفر که مثال زدم، در مواجهه با کسب و کار، همان طوری رفتار کنند که آن را می ببینند. آن کسی که آن را جنگ می بیند، در زدن رقیب لحظه ای درنگ نمی کند. دوست دیگر که آن را سفره می‌بیند از داشتن سفره ای بزرگتر خوشحال می شود. اما سفره دیگران را خراب نمی کند. و نفر سوم، که آن را مثل زندگی می بیند، خود را به آب و آتش نمی زند تا فلان پروژه را بگیرد. او با کارش حال می کند، همان طور که با زندگیش.

تا اینجا فکر کنم موفق شدم معنی استعاره را تا حدی روشن کنم. در حدی که خودم فهمیدم. اما این وسط چیزی کم است. آیا می شود برای خود استعاره، استعاره ای تعیین کرد؟ منظورم این است که آیا می توانیم استعاره با مفهوم دیگری که خوب می شناسیم برای خودمان جا بندازیم؟

این کار دو تا سود دارد: یکی اینکه دیگر مجبور نیستیم از کلمه نه چندان استعاره مرتب تکرار کنیم. دوم اینکه خودمان بهتر می فهمیم. سوم اینکه وقتی یک نفر بخت برگشته مثل من بخواهد برای کسی آن را توضیح دهد، لازم نیست صغرا کبرا بچیند.

اگر موافقید بیاید تلاش مان را شروع کنیم.

اول، برای اینکه ذهن مان گرم شود تعدادی نمونه استعاره را لیست می کنم. برای چیزهای مختلف.

بعد، یک لیست از گزینه ها پیشنهاد می کنم. چیزهایی که شاید استعاره را برای ما بهتر جا بیندازد.

و در آخر، تلاش می کنیم از بین آنها چندتا مناسبترش را انتخاب کنیم.

 

چند نمونه استعاره برای چیزهای مختلف

  • دیدن فیلم در سینما مثل یک تور مسافرتی است. توری که یک لیدر دارد به نام کارگردان. او می گوید در طول این سفر چه ببینیم و چه نبینیم. و همسفرانی که مثل ما بلیت گرفته اند و به این سفر آمده اند.
  • ازدواج کردن مثل تاسیس یک شرکت است. با دونفر سهامدار و شریک. هرکسی آورده ای دارد و وظایفی و سهمی از دستاوردها.
  • مغز مثل ماهیچه است. برای اینکه قوی سرحال بماند باید ورزش کند. (مثلاً با چالش فکری، مطالعه، فکر کردن منظم) مغزی که مدتی بلااستفاده باشد، افت می کن و دیگر زور ندارد وزنه های حتی نه چندان سنگین را هم بلند کند (دیگر نمی تواند مسائل را حل کند یا چیزهای جدیدی یاد بگیرد.)
  • اداره کردن یک کسب و کار، مثل تنیس بازی کردن تنیس روی بال هواپیماست. هم باید  خودت را بپایی، هم توپ را و هم هواپیما را (لینک)

حالا که ذهن مان گرم شد برویم سراغ گزینه ها (راستی، ذهن که مثل دست و پا نیست که گرم بشود. من هم برای رساندن بهتر منظورم، ناخواسته از یک استعاره استفاده کردم)

لیست گزینه های پیشنهادی «استعاره برای استعاره»

  • عینک: فکر می کنم این به ذهن شما هم رسیده. وقتی می گوییم استعاره نحوه‌ی دیدن دنیای اطراف است، طبیعی است که عینک نوک زبان مان باشد 🙂

مثلاً  اگر من با عینکی به رنگ قرمز به کسب وکار نگاه می کنم. همه چیز را رقابتی و خونین می بینم. یا اگر عینک انسان نیکوکار و سفره دار را  به چشمم بزنم، کار را جور دیگری می بینم. سفره ای برای رفع گرسنگی خودم و فرصتی برای سیر کردن دیگران.

  • زبان: زبان برای بیان پیام و حرف توی مغزمان است. استعاره هم به نوعی همین کار را می کند. هرکسی زبان خودش را دارد. و هرکسی استعاره خودش.

مثلاً اگر زبان من برای توصیف کسب وکار شاعرانه باشد، کار را هم شاعرانه و دلی می ببینم و نه رقابتی. اگر زبانم پیچیده و مبهم باشد، کار را هم همین طور می بینم. اگر زبان ریاضی را دوست داشته باشم، دوست دارم کسب و کار را هم با کمک ریاضی پیش ببرم.

  • آهنگ محبوب: یکی آهنگ محبوبش رپ است: تند و گزنده. آن یکی پاپ: احساسی، عاشقانه شاید هم حماسی.

اگر از نظر من کسب و کار شبیه  این آهنگ همایون شجریان باشد، در آن صورت دوست دارم ریتم کارم هم ملایم باشد. همراه با لذت از لحظه. تیکه آهنگ: گل بکاریم، … و اگر شبیه زندان چاوشی: دوست دارم با پروژه های حماسی بگیرم و در همه لحظات کارم، انرژی و شور تزریق کنم. (دقت کنید اینها صرفاً مثالهایی برای استعاره است و ربطی به آزمون های خودشناسی و تیپ های شخصیتی ندارد!)

نظر شما چیست؟ کدامیک از اینها را به عنوان استعاره انتخاب کنیم؟ پیشنهاد بهتری دارید؟ پایین توی کامنت بنوییسید

چه کسی ظرف ها را بشورد؟

در شرکت داریم با همکاران حرف می زنیم درمورد اینکه ظرف ها و لیوان ها کثیف شده و سرایدار هم چند روزی مرخصی است.

کلیشه ها به صورت پیش فرض می گویند که یکی از خانم ها باید لیوان ها را بشورد.

تقریباً همه برایشان مسجل شده که این وظیفه یک خانم است.

راستی، چه کسی این تکلیف را برای خانمها معین کرده که هر جا هستند آنها باید ظرف بشورند؟ و چه کسی این حق را برای آقایان تعیین کرده که هر جا هستند خانمها باید فرمان شان را ببرند؟

جالب اینحاست که در این ماجرایی که تعریف کردم، حتی نسبت این خانم ها و این آقایان زن و شوهری نیست.

(که اگر هم زن و شوهر باشند، باز هم زن وظیفه ای برای شست و شو و پخت و پز ندارد. هر چه هست لطف اوست به آقایش، یا عرف است یا وظیفه ای است که جامعه به اشتباه به او تحمیل کرده)

***

پانوشت۱: شاید با خواندن بقیه پست های من تعجب کنید از این اظهار نظر. اینکه ظاهراً آدمی است مذهبی (بخوانید: سنتی) این حرف های روشنفکرانه اصلاً بهش نمی‌آید.

جالب اینجاست این حرف‌ها پایه مذهبی دارند. حتی اگر شبیه به نظرات فمنیست‌ها باشد، یا موافق نظر مخالفان حجاب اجباری باشد، یا از زبان آخوندها نشنیده باشیم.

این حکم صریح اسلام است: انجام امور خانه بر زن واجب نیست.

و حتی بالاتر از آن: زن می تواند بابت کارهای خانه از شوهر حق الزحمه طلب کند!

پانوشت۲: من اینها را می‌دانم، اما هنوز وقتی به خانم می گویم برایم فلان چیز را بیاور، برای لحظه ای فکر می کنم، این حق من است و آن وظیفه او. کی برسد که این را لطف همسرم بدانم، خدا می داند!

نظر شما چیه؟

پایینتر برای ما بنویسید. به شدت مشتاقیم 🙂

چرا پیامبران الزاماً نخبه ترین افراد جامعه نبودند؟

۶ مهر ۹۸ | از افاضات سر نماز 🙂 | #ایده

نخبه ها معمولاً یا عالم هستند، یا نفوذ دارند، یا ثروت دارند. اینها به تنهایی می تواند باعث قدرت یک فرد شود، اما وظایف پیامبری فراتر از اعمال قدرت و نفوذ است. آنها به چیز دیگری هم نیاز دارند: خویشتن داری.

اگر قرار باشد پیامبر در مواجهه با وسوسه های پول و شهرت و شهوت پایش بلغزد، دیگر هیچ مولفه دیگری اهمیت ندارد. صلاحیت پیامبری اش زیر سوال می رود و او دیگر نمی تواند مردم را به خدا دعوت کند.

حضرت موسی حتی سرزبان هم نداشت. ثروت و قدرت و اعتبار اجتماعی که سهل است. اما توانست با تمرکز و کمک گرفتن از برادرش هارون، وظایفش را به خوبی انجام دهد. در مقابل قدرتی مثل فرعون، نه تسلیم شد و نه وسوسه. نه ترسید (البته چند مورد ترسید و خدا به او روحیه داد) و نه جذب دنیا شد.