حاج آقا صدیقی را برای اولین بار، سالها قبل در حرم امام رضا دیدم.
از فاصله یک متری. شناختمش. جوانی که کنار من بود هم شناختش.
ظاهر جوان به طلبه میخورد. نزدیک شیخ شد. جبین او را بوسید. و طبق رسمی که کوچکترها در برابر بزرگترهای دین انجام میدهند، از شیخ موعظهای خواست.
شیخ بی هیچ پیرایهای با زبانی ساده به او گفت (نقل به مضمون): توصیهام همان است که بزرگان دین از ما خواستهاند. تقوای الهی را رعایت کنید.
و این همان توصیهای بود که شیخ آن سال و سالها بعد در خطبههای نماز جمعه تکرار میکرد. و همان موعظهای که احتمالاً سالها بر منبر مدرسه تحت زعامتش، در حوزه علمیه امام خمینی میگفت.
همان حوزهی خوش آبهوا که که تکهای از باغ زیبایش را به نام موسسه تحت زعامت خود و پسر و عروسش زدند و خود خبر نداشت.
و بعد که خبرنگار خبرش را داد، آن خبررسان را بهجای تقدیر، دشمن خطاب کرد و آن خبررسانی را بهجای تحسین، جنگ خواند.
حاج آقا! اینبار من بهعنوان مخاطب دیرپای خطبهها و منابر شما و هملباسانت، برای اولین بار میخواهم شما را به رعایت تقوای الهی موعظه کنم.
به این ترتیب که از همه مناصب قدرت (بله قدرت) کنارهگیری کرده و از همه مواهب من غیر الاستحقاق دنیوی (بله دنیوی) فاصله بگیرید.
باشد که با این تقوای واقعی و اخلاق عملیتان، همهی آن معارف و موعظههای زیبا را در یک و تنها یک اقدام، جمع کرده و یکجا به ما شیفتگان اخلاق و تشنگان تقوا نشان دهید.
آخرین دیدگاهها